تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

بدون عنوان

اضطرابی تمام وجودم را گرفته است...لحظه لحظه که به شب هفتم محرم نزدیک میشوم...طاقتش را ندارم...روضه رباب و علی کوچک شش ماهه اش...تصورش هم برایم سخت است...شیرینی بسیار یک کودک شش ماهه را دیده ام...خنده هایش برای همه به خصوص پدر و مادرش...تلاش هایش برای نشستن و چهاردست و پا رفتن که دل همه نزدیکانش را با خود میبرد...عمو عباس و عمه زینب و خواهر کوچولوی سه ساله اش و همه و همه و پدر و مادرش... شیر و آب که میخورد و صدای قورت دادنش را که میشنوم دلم میگیرد...تحملش را ندارم...روضه رباب و علی کوچک شش ماهه اش... کوچولوی هفت ماهه ام دیشب موقع خواب گریه میکرد و حتی با شیر هم آرام نمیشد. بابا برایش آب آورد. خورد و خوابید. شیشه آبش را نگاه کردم. تنها چند...
30 آبان 1391

بوی محرم میاد...

خیلی وقته که تو خونه ما بوی محرم میاد. البته دل بابا همیشه محرمی است و دایم هر جا که باشه فرقی نداره ماشین، سرکار یا خونه باید نوحه و سینه زنی حاج محمود گوش کنه. دخملی هم با همین نوحه ها و ذکر ها داره بزرگ میشه. از وقتی تو دل مامانش بوده باباش براش ذکر حسین میذاشته. دیگه خودش هم که اومد باباش بغلش میکنه و راهش میبره و براش نوحه میذاره و سینه میزنن. بعد هم میرن زیارت: کنار کاشی حرم حضرت عباس(ع) که اربعین89 از کربلا آوردیم خونمون...   دیشب تو بغل بابا بود که دیدیم دخترم همزمان که باباش دستاش را میبره بالا سینه بزنه دستش را میاره بالا... گریه ام گرفته بود... دستای کوچیکت فدای شش ماهه حسین(ع)... ...
30 آبان 1391

اولین خس خس ریه هات

چند روزی بود حال درست و حسابی نداشتی. از جمعه هم صدای نفس کشیدنت عوض شد و مشخص بود که گلوت عفونت کرده. خلاصه شنبه رفتیم دکتر دکتر با گوشی مخصوص قفسه سینه ات معاینه ات کرد و بعد هم گوش و گلوت را چک کرد. البته به سختی تمام آخه میخواستی هرچی دست دکتره از دستش بکشی دکتر گفت یه حالتی شبیه خوروسک شدی. آزیرترومایسین داد که اگه تا 5 روز خوب نشدی دوباره بریم معاینه. و این اولین آنتی بیوتیکی است که میخوری...استامینوفن و سیتریزین و آمپول دگزا در صورت لزوم... شبها خوب نفس نمیکشی و عفونت گلوت اذیتت میکنه....دیشب هم که همنطور که داشتم بهت قطره سیتریزین میدادم همه غذاهایی که از عصر خورده بودی را بالا آوردی...بنده خدا بابا که نمیدونست به شما برسه ی...
22 آبان 1391

یادگیری تسنیم در 7 ماهگی

دخترکم حسابی شیرین شده و دل همه را با خودش میبره. بالاخره نوه و نتیجه اول بودن از همه طرف همینه دیگه. خصوصا اگه یه دختر خانوم خانوم خوش خنده و بسیار کنجکاو باشه که یه دقیقه آروم نشینه چهاردست و پارفتن را که چند روز مونده به آخر شش ماهگی شروع کرد اون اوایل با دنده سنگین میرفت. حالا دیگه رو سرعتش کار میکنه حدودای دنده سه را خوب میره دستش را به همه جا میگیره و بلند میشه: پا و شکم ما، میز و صندلی، تخت، جعبه کارتون ها و خلاصه هرچی فکر کنه میتونه کمکش کنه بایستد. تلاش کرده دستش را به دیوار بگیره و بلند بشه ولی فعلا نتونسته... امروز صبح تونستی این کار راهم بکنی خیلی با احتیاط و خوشگل از حالت ایستاده میشینه. انقدر با نمک هی پایین را...
20 آبان 1391

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید

این روزها که کارم را دوباره شروع کردم، اتفاقاتی می بینم که هرچی حساب میکنم نمیتونم خدا را به خاطر نعمتهای فراوونی که بهم داده درست و به اندازه شکر کنم. یکی از اون اتفاقات: من کارم بیشتر تو اتاق عمل بیمارستانه. چند روزی بود میدیدم مسئول اتاق عملمون اعصاب درست و حسابی نداره. جویا که شدم فهمیدم برادرزاده اش چند روز پیش زایمان طبیعی کرده، بعد به خاطر خونریزی زیاد مجبور شدن بیارنش اتاق عمل و هیسترکتومی اش(درآوردن رحم) بکنن. بعد به خاطر خونریزی زیادی که داشته مایع میان بافتی اش زیاد شده و آمبولی ریه کرده تا دیروز هم بیمارستان مسیح دانشوری بستری بوده. خدارا شکر گویا امروز مرخصش کردن... ولی هنوز نمیدونه دیگه رحم نداره و نمیتونه باردار بشه.... ف...
16 آبان 1391

و اینک روز عرفه

امروز روز عرفه است و دخمل گلم قرعه نوشتن رو مامانی به نام بابای دیوونه زده!!!! خوب از خط اول معلومه که میخام تو چه فضایی بنویسم! اول برات بگم که این روز برای من و مامانی یه روزه خاصه!!!آخه اولین باری که ما با هم در مورد باهم رسیدن به خدا حرف زدیم روز عرفه بود!!میشد 19 دی سال 1384!!!بعدش مامان با خاله آسیه رفت حرم حضرت عبدالعظیم و من رفتم امامزاده خودمون!!!خیلی روز خاصی بود!!و جالبه تو این سالها ما هرسال عرفه رو خاص گذروندیم،اما بابا جونم بگذریم میخام برم سراغ دیوونگی!!! تو روزعرفه رسمه همه اونهایی که تو مکه هستن باید در صحرای عرفات باشن و مقیم باشن!!!اما یه عزیزی که خودش فقه و رسوم رو از همه بهتر میدونست یه کار خاص کرد تو این رو...
7 آبان 1391